قلبم محکوم شد به ساده بودن

غرورم محکوم شد به خونسرد بودن

احساسم محکوم شد به کم حرف بودن

دلم محکوم شد به گوشه گير بودن

 چشمانم محکوم شد به مهربان بودن

دستهايم محکوم شد به سرد بودن

 پاهايم محکوم شد به تنها رفتن

آرزوهام محکوم شد به محال بودن

وجودم محکوم شد به تنها بودن

و عشقم محکوم شد به مردن

 

     

                


 

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ...

خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ...

خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... 

خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن

جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ...

خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ...

خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ،

 اما اون بگه : نمي خوامت

حال فاصله ها جشن میگیرند هلهله ی جدایی را